امروز رفتم که کاورمو بگیرم برای شیفت عصر و بین راه رفتم لوازم تحریری، که خب سر از مسیر کتابخونه درآوردم و گفتم برم بپرسم کتاب "اثرمرکب" رو دارن یا نه که نداشتن!. مسئول کتابخونه بهم گفت اگه میخوای برو داخل قفسهها و خودت ببین چی میخوای.
و من.... داشتم رو ابرا راه میرفتم. میدونی آخرین باری که لا به لای قفسهها راه رفتم همون روزایی بود که از دانشگاه برگشته بودیم بخاطر کرونا و من رفتم کتابخونه تا کتاب تست بگیرم. هشت ماهی میشه حدودا. دلم برای قفسهها تنگ شده بود. جای همهی کتابارو حفظ بودم. این بخاطر یه سال پرسه زدن تو قفسهها اونم تو دوران کنکور و به عنوان یه تفریح سالم بود! تو کتابا، کتابای جدید به چشم میخورد. مکث نمیکردم.... همه رو درو میکردم! حتی خلاصهی کتابارو هم نمیخوندم! فقط انتشارات رو نگاه میکردم و برمیداشتم! خلاصه که کیف داد. پنج تا کتاب برداشتم به امید اینکه تو این یکماه بخونم... و امیدوارم بخونم چون اگه سال 99 بگذره من رسما هیچ تندیس افتخاری برای خوندن کتاب ندارم و آخرین و اولین کتابی که تو سال 99 خوندم بادبادک باز و کرشمهی خسروانیه!
امیدوارم بیام و این کتابارو اینجا معرفی کنم.
برچسبها: خرده فرمایشات